خالد بن عبدالله قسری
خالِدِ بْنِ عَبدُاللّٰهِ قَسْری، ابوالهیثم (مق محرم 126/ نوامبر 743)، والی عراق و از رجال مشهور در خلافت بنیامیّه.
گفتهاند که نسب او به بنی قَسْر، تیرهای از قبیلۀ یمانی بجیله میرسید و نسبت قَسْریِ او به این سبب است (نک : کلبی، نسب ... ، 1/ 374؛ بلاذری، 9/ 31؛ ابنعساکر، 16/ 136). برخی سلسلۀ نسب او را تا یزید بن اسد، از اصحاب پیامبر (ص) رساندهاند (همو، 16/ 137- 138؛ دربارۀ او، نک : ابنسعد، 6/ 301، 9/ 431)، اما بنابر برخی روایات دیگر، اصل و نسب خالد، به ویژه از حیث انتساب به بجیله، مشکوک و حتى مجعول است و برخی از نسبشناسان، از انتساب پدر او به بنی عبدالقیس و یهود، و اینکه پدر خالد چون در قبیلۀ بجیله رشد یافت، خود را بدیشان بر بست، سخن راندهاند (ابوالفرج، 22/ 2، 6، 10، 11). هشام بن عبدالملک، خلیفۀ اموی نیز در نامهای به خالد، انتساب او را به قبیلۀ بجیله، ساختگی خوانده است (بلاذری، 9/ 95؛ ابوالفرج، 22/ 25؛ نیز نک : ابنحمدون، 2/ 104). مادر خالد، زنی نصرانی بود (بلاذری، 9/ 46؛ ابنعساکر، 16/ 140؛ نیز نک : کلبی، مثالب ... ، 106) و بعدها ترکیب «ابن النصرانیه» در طعن و تحقیر وی بارها به کار رفته است (بلاذری، 9/ 110؛ طبری، 6/ 490، 7/ 132، 149، 151؛ ابوالفرج، 22/ 16، 18).
خالد در حدود سال 65-66 ق (نک : ابنعساکر، 16/ 162) و به احتمال بسیار در مدینه به دنیا آمد. گفتهاند که او در دوران کودکی و نوجوانی خوشنام نبود و بیشتر با مطربان دورهگرد نشستوبرخاست داشت و ماجراهایی از وساطت او میان زنان دلداده و شاعر بیپروای این دوره، عمر بن ابی ربیعه، نقل شده است (ابوالفرج، 22/ 6- 9). به احتمال بسیار او از همین راهها، به ثروت و شهرت رسید تا آنکه توجه بنیامیه و کارگزاران ایشان را جلب کرد و پای او به عرصههای حکومتی باز شد، چنانکه از 89 تا 90 ق بر ولایت مکه دست یافت (طبری، 6/ 440) و حکمرانی او بار دیگر از 94 تا 96 ق ادامه یافت (بلاذری، 9/ 76؛ طبری، 6/ 490، 491، 522). با توجه به جایگاه حجّاج در دستگاه خلافت، انتصاب خالد به حکومت مکه به احتمال بسیار بدون نظر موافق او نبوده است.
مهمترین اقدام خالد در دوران حکمرانی بر مکه، دستگیری سعید بن جبیر، عالم و تابعی مشهور، به هنگام طواف خانۀ خدا و تحویل او به حجاج بوده است (همو، 6/ 490؛ نیز نک : ابنسعد، 8/ 382، 383؛ ابوالعرب، 187، 196). پس از مرگ ولید بن عبدالملک (در نیمۀ جمادیالآخر 96)، و در خلافت سلیمان بن عبدالملک، چند ماهی حکمرانی خالد بن عبدالله بر مکه ادامه یافت، تا آنکه تخلّفی از او سر زد و به دستور خلیفه به زندان افتاد، ولی در 97 ق آزاد شد و به شام رفت (بلاذری، 9/ 76- 78). از آن پس، خالد اندکاندک به جرگۀ معتمدان خلفا پیوست و میدانیم که در حدود سالهای 100-101 ق هنگام سرکشی یزید بن مهلّب در کوفه (برای تفصیل، نک : ه د، آل مهلّب)، اماننامۀ یزید بن عبدالملک را با تنی چند دیگر، از دمشق به عراق آورد (بلاذری، 8/ 313؛ طبری، 6/ 580، 584). در 102 ق، چون خلیفه، ابنهُبیره (ه م) را بر عراق گماشت (طبری، 6/ 617)، خالد به ریاست شرطۀ کوفه رسید (ابنعساکر، 16/ 140). در برخی مآخذ، از ولایت خالد بر عراق در دورۀ سلیمان بن عبدالملک سخن به میان آوردهاند که با اخبار دیگر تناقض دارد (دینوری، 281).
چون هشام بن عبدالملک به خلافت رسید، با وجود بیمی که پس از خیزش و سرکوب یزید بن مهلّب، از والیان یمانی وجود داشت، خالد در شام توانست با تأکید بر «طاعة اهل الیمن»، نظر خلیفه را جلب کند و در شوال 105 بر ولایت عراق و سرتاسر سرزمینهای شرقیِ پیوسته بدان منصوب شود (بلاذری، 9/ 32؛ طبری، 7/ 26). خالد بلافاصله، برادرش اسد را بر خراسان گماشت (برای تفصیل، نک : ه د، اسد بن عبدالله قسری). حکمرانی خالد بر عراق 15 سال ادامه یافت و او کموبیش سبک و سیاق حجّاج را در سرسپردگی نسبت به خلافت و افزایش فعالیتهای عمرانی و سرکوب سخت مخالفان در این منطقه پی گرفت: در دورۀ حکمرانی او چندین تن از سرکشان خوارج به سختی سرکوب شدند (بلاذری، 9/ 13، 19، 25، 27؛ طبری، 7/ 130-131، 133-134، 137- 138) و از جمله مغیرة بن سعید عجلی و جُعد بن درهم را، که گفته میشد از غالیان و زندیقاناند، به قتل رساند (بلاذری، 8/ 379، 9/ 75-76، 89؛ ابنقتیبه، 623؛ ابوالفرج، 22/ 13؛ ابنعساکر، 16/ 137، 142، 143). اقدامات عمرانی او و آرامشی که به هر حال پدید آورد، گرچه اموال هنگفتی نصیب خلافت کرد (مثلاً نک : زبیر، 289؛ بلاذری، 9/ 98؛ ابنعساکر، 16/ 157)، اما سبب شد که خود او نیز به ثروتی هنگفت دست یابد (طبری، 7/ 151-152). داستانهایی از بخششهای شگفت و گشادهدستیهای او، به ویژه به شاعران و کنیزان درگاهش نقل شده است (نک : ابنعساکر، 16/ 144 بب ؛ نیز نک : بلاذری، 8/ 380). این موضوع گاه موجب هشدار برخی از دوستداران وی نسبت به سوءظن خلیفه به او میگردید (زبیر، 290؛ بلاذری، 9/ 95؛ طبری، 7/ 152؛ ابوالفرج، 22/ 22-23)؛ افزون بر آن، خالد از اهانت و بیاحترامی نسبت به خلیفه یا خاندان و بستگان او خودداری نمیکرد و برای خانوادۀ خود جایگاهی برتر قائل بود (بلاذری، 9/ 94؛ طبری، 7/ 142-143، 146). به احتمال بسیار، مخالفت خالد با جانشینی مَسلمة بن هشام، فرزند خلیفه، که با لحن تحقیرآمیزی، به صورت آشکار بیان میشد (همو، 7/ 210) در دشمنی و کینهتوزی هشام تأثیر داشته است. خلیفه نخست در نامهای با لحن تند و تحقیرآمیز به خالد هشدار داد (همو، 7/ 143-146؛ برای متن کامل نامه، نک : زبیر، 290-295) و سرانجام، در 120 ق عزم بر عزل او جزم کرد؛ اما از آنجا که از خالد بیم داشت و نمیخواست جریان عزل او، به سرکشی و ایجاد دشواری برای خلافت منجر شود، پنهانی عامل خود بر یمن، یوسف بن عمر ثقفی، را بر عراق گماشت و او را به دستگیری خالد فرمان داد (بلاذری، 9/ 96، 100؛ طبری، 7/ 148- 149؛ نیز نک : دینوری، 327، 343-344؛ ابنحمدون، 8/ 255، 256). یوسف پس از ورود پنهانی به کوفه، خالد را در خانهای به حبس افکند و حتى شماری از عاملان منصوب خالد نیز از تعقیب و حبس در امان نماندند (طبری، 7/ 153، 198؛ نیز نک : بلاذری، 9/ 109؛ ابنقتیبه، 507). سپس در اقدامی مشابهِ خالد در آغازِ ولایت بر عراق، نسبت به ابنهبیره (بلاذری، 9/ 32، 34)، افزون بر دستگیری خالد، با کسب اذن خلیفه، برای گرفتن انواع اعتراف، او را تحت شکنجههای سخت قرار داد (همو، 9/ 102؛ طبری، 7/ 154). ازجمله اعترافات منسوب به خالد زیر شکنجه، بذل و بخشش هنگفت او به برخی هاشمیان و از همه مهمتر، زید بن علی بود (همو، 7/ 162)، اما چنانکه زید بن علی خود نزد خلیفه تصریح کرده است، با وجود آن همه اظهار عداوت خالد نسبت به پدران و نیاکان زید (نک : دنبالۀ مقاله) صحت اتهام بخشش مذکور محل تردید بود (طبری، 7/ 166-167). در واقع، یوسف بن عمر قصد داشت در توطئهای با ایجاد ارتباط میان زید و خالد، دایرۀ اتهامات او را به بسی بیشتر از مسائل مالی توسعه دهد و سرسپردگی او را نسبت به خلافت بیاعتبار کند و پس از جنبش زید در کوفه، این نظر خود را برای خلیفه نوشت که دست خالد را در قیام زید در کار میبیند، گرچه خلیفه نپذیرفت (بلاذری، 9/ 103؛ طبری، 7/ 255).
سرانجام در شوال 121، هشام دستور آزادی خالد را صادر کرد (همو، 7/ 254، 255) و او بلافاصله با شماری از اعضای خاندان خود به سوی دمشق به راه افتاد. گرچه نزدیک 6 ماه در دمشق درنگ کرد، اما از دیدار با خلیفه محروم ماند (همانجا؛ نیز ابنعساکر، 16/ 125، که نشانی خانۀ او را در دمشق به دست داده است) و حتى همراه دو فرزندش، در لشکرکشیهای موسمی در مرزهای روم شرکت جُست (بلاذری، طبری، همانجاها)، تا آنکه در قسمتی از شهر دمشق آتش افتاد و کسانی از عراق که با خالد رفتوآمد داشتند، به ایجاد آتشسوزی و غارت اموال عمومی متهم شدند و به دستور خلیفه، همۀ بستگان و خاندان خالد، جز خود او، به زندان افتادند (همانجاها). چون ولید بن یزید به خلافت رسید (ربیعالآخر 125)، خالد به دیدار خلیفۀ جدید میرفت، اما اعتنایی نمیدید، زیرا به او اعتماد نداشتند، بهویژه که پسرش یزید از مدتی پیش از نظرها نهان بود و گمان میبردند که خالد او را برای فتنهانگیزی آماده میکند و از افشای محل زندگی او طفره میرود (بلاذری، 9/ 109؛ طبری، 7/ 259). سرانجام، خالد بار دیگر در دمشق تحت شکنجه قرار گرفت، اما همچنان خاموش ماند و سرانجام هم خلیفه ظاهراً با دریافت مبلغی هنگفت، چنانکه خود خالد تصریح کرد، در واقع او را به یوسف بن عمر ثقفی، که به شکنجه و عذاب خالد، علاقه داشت، فروخت (همانجاها). یوسف او را با خود به عراق آورد و از میانۀ راه شکنجه و آزار او را آغاز کرد. اندکی پس از رسیدن به حیره، خالد شکنجههای سخت را تاب نیاورد و به قتل رسید. جنازۀ او را در ناحیهای از حیره با جامۀ ناچیزی که بر تن داشت، دفن کردند (بلاذری، 9/ 108؛ طبری، 7/ 260).
از میان فرزندان خالد، محمد از همه مشهورتر است، که در دورۀ خلافت بنیعباس به سمتهایی دست یافت (برای تفصیل، نک : ه د، محمد بن خالد). پسر دیگرش، یزید، یوسف بن عمر ثقفی را که خود به حبس افتاده بود، به انتقام قتل پدرش، به قتل رساند (بلاذری، 9/ 194، 200؛ طبری، 7/ 247، 300؛ نیز نک : ابنقتیبه، 398) و اندکی بعد، خود در دمشق به دستور مروان بن محمد، واپسین خلیفۀ اموی، کشته شد (بلاذری، 9/ 201؛ طبری، 7/ 313-314). نمونههایی از خطابهها و سخنان خالد در مآخذ نقل شده است، گرچه گفتهاند که عبارات او خالی از لغزش در اعراب نبود (جاحظ، 2/ 220؛ بلاذری، 9/ 59؛ ابنعساکر، 16/ 141، 142، 160؛ ابنحمدون، 2/ 256، 275-276). خالد از طریق پدرش، یکی دو حدیث از حضرت رسول (ص)، نقل و چند نفر از راویان، از او روایت میکردهاند (نک : عبد بن حمید، 161؛ ابن ابیعاصم، 5/ 4؛ برای نقد و جعلی خواندن این روایت، نک : ابوالفرج، 22/ 4-5).
خالد به بیدینی و زندقه متهم بود و گفتهاند که در دوران حکمرانی، غیرمسلمانان را بر کار مسلمانان میگماشت (طبری، 7/ 131؛ ابوالفرج، 22/ 16، 18؛ ابنحمدون، 2/ 256) و در بیاعتنایی حتى به ظواهر اسلامی، دستور داده بود، برای مادر نصرانیاش در دارالاماره عبادتگاهی خاص ساخته شود (بلاذری، 9/ 63؛ نیز نک : ابوالفرج، 22/ 14). او نسبت به امیرالمؤمنین علی (ع) عداوت خاص نشان میداد و از اهانت و شتم آن حضرت و اهل بیت (ع) بر منبر خودداری نداشت (جاحظ، 3/ 360؛ بلاذری، 9/ 59؛ طبری، 7/ 166-167؛ ابوالفرج، 22/ 15؛ ابنعساکر، همانجا) و از سوی دیگر، در اظهار اطاعت و سرسپردگی نسبت به خلفای بنی امیّه، تصریح کرده بود که حاضر است خانۀ کعبه را به خاطر اجرای فرمانی از خلیفه، کاملاً ویران کند (بلاذری، همانجا؛ ابوالفرج، 22/ 16، 17؛ ابنعساکر، 16/ 161؛ برای سخن دیگری از او در باب لزوم «طاعة»، نک : طبری، 6/ 465).
مآخذ
ابن ابیعاصم، محمد، الآحاد و المثانی، به کوشش فیصل احمد الجوابرة، ریاض، 1411 ق؛ ابنحمدون، محمد، التذکرة الحمدونیة، به کوشش احسان عباس و بکر عباسی، بیروت، دار صادر؛ ابنسعد، محمد، کتاب الطبقات الکبیر، به کوشش علیمحمد عمر، قاهره، 1421 ق/ 2001 م؛ ابنعساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، 1421 ق/ 2000 م؛ ابنقتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960 م؛ ابنندیم، الفهرست، به کوشش ایمن فؤاد سید، لندن، 1430 ق/ 2009 م؛ ابوالعرب، محمد، المحسن، به کوشش یحیى وهیب جبوری، بیروت، 1427 ق/ 2006 م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالکتب المصریة؛ بلاذری، احمد، انساب الأشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417 ق/ 1996 م؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام هارون، قاهره، 1418 ق/ 1998 م؛ دینوری، احمد، الأخبار الطوّال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1959 م؛ زبیر بن بکار، الأخبار الموفقیات، به کوشش سامی مکی غانی، بغداد، 1972 م؛ طبری، تاریخ؛ عبد بن حمید، منتخب المسند، بیروت، 1408 ق/ 1988 م؛ کلبی، هشام، مثالب العرب، به کوشش نجاح طائی، قم، منشورات الرضی؛ همو، نسب معد و الیمن الکبیر، به کوشش ناجی حسن، بیروت، 1408 ق/ 1988 م.